اوایل دوره اسلامی

 

گیلان و دیگر مناطق جنوب دریای خزر در اوایل دوره اسلامی.

 

در اوایل دوره اسلامی مناطق گیلها به شرق سفیدرود (بیه پیش) در سرزمین‌های کم ارتفاع ساحل خزر تا کوشم (هوسم؛ رودسر امروزی) کشیده شد. در غرب رود (بیه پس) آنها مناطق کم ارتفاع شمال طارم را اشغال کردند و از غرب و شمال غرب با طالش هم مرز بودند. گیلها به ندرت و اغلب در ارتباط با دیلمیان در منابع اولیه اسلامی ذکر شده‌اند. شجره نامه افسانه‌ای نسب نیای آنان را به گیل برادر دیلم نیای دیلمیان می‌رساند. همانند دیلمیان، آنها به یک گویش شمال غربی ایرانی که برای فارسی زبانان نامفهوم بود تکلم می‌کردند.

گیلان توسط اعراب اشغال نشد. هر چند که منابع خلفای عباسی خبر از پرداختن مالیات از سوی گیلانی‌ها می‌دهد به نظر می‌رسد که ایشان مردمان باختر سفید رود بوده‌اند. شرق گیلان به طور مؤثری توسط دیلمیان که کوهها را اشغال کرده بودند از رسوخ مسلمانان محافظت می‌شد.[۲۶] آنان مقاومت شدیدی در برابر اشغالگران عرب نشان دادند. بنا بر نظر چندین مورخ ایران، این مقاومت نشان دهنده بخشی از یک حماسه ملی بود. از جمله احمد کسروی نوشته‌است: «مسلمانان فرانسه را اشغال کرده بودند، تا رود لوار رسیده بودند، و این چند مرد همچنان مقاومت می‌کردند!»

پیروز فرزند نرسی در گیلان با دختر یکی از شاهزادگان گیلانی ازدواج کرد. در نتیجه این پیوند فرزندی به نام گیلانشاه متولد شد که خود فرزندی به نام گیل گیلانشاه داشت. او به نوشته ابن اسفندیار شاه بزرگی شد و بیشتر گیل و دیلم از سال ۶۴۲ میلادی خراجگزار او بودند. او رهسپار طبرستان شد. بنا بر ابن اسفندیار مردم گیلان به دلیل شجاعتی که در آرام کردن طبرستان آشفته از خود نشان داده بود به او کنیه «گاوباره» یا فدایی گاو را دادند. او در مسیرش با چهره‌ای به نام آذر ولاش مواجه شد. این شخص به احتمال زیاد از دودمان اسپهبد دازمهر پارتی، از آل قارن بوده‌است. یزدگرد سوم که زمانی او را به ریاست طبرستان منصوب کرده بود، بعدها به همین دلیل دعوت او را برای پناه به طبرستان نپذیرفت. وقتی جیل جیلانشاه تهدید به حمله به طبرستان کرد، آذر ولاش به یزدگرد نامه نوشت و تقاضای کمک کرد. موبدان یزدگرد از این که این چهره جدید از نوادگان جاماسپ است او را آگاه کردند. نتیجتاً یزدگرد به آذرولاش دستور داد سلطه گیل گیلانشاه بر او و منطقه‌اش را بپذیرد. گیل گیلانشاه در آغاز فتوحات عرب، در سال ۶۵۲ میلادی منطقه را تسخیر کرد و عنوان جدید گیل گیلانشاه فرشواذگر شاه را اختیار کرد. او بنا بر ابن اسفندیار از گیلان تا گرگان دست به سازندگی زد ولی، زمانی که بقیه ایران درگیر صدمات ناشی از حمله عرب بود پایتختش را در گیلان نگه داشت. گیل گیلانشاه با اعراب پیمان صلح بست و اعراب متعهد شدند در صورتی که مرزها را پاس دارد، حق اشغال مناطق حکومت او را نداشته باشند و بی اجازه حتی به انها نزدیک هم نشوند. بعد از او فرزند ارشدش، دابویه جانشین پدرش که پانزده سال حکومت کرده بود، شد و فرزند کهتر به‌نام پادوسبان بر رویان حکومت یافت. فرزندان دابویه پادشاهان سلسلهٔ دابویگان یا (گاوبارگان) هستند. دابویه پایتختش را در گیلان نگه داشت. به نظر نمی‌رسد حکومت او فراتر از ان بوده باشد. تا پایان قرن هفتم، آل جاماسپ بر بیشتر طبرستان مسلط شدند و اتحادیه پارسی-پارتی به نحوی دوباره در گیلان و طبرستان تشکیل شد و تا خلافت عباسی باقی‌ماند.

حکومتهای علوی گیلان و مازندران

 

تغییر دین به اسلام پس از ۳۰۰ تا ۴۰۰ سال از ورود آن به ایران آغاز شد. در غرب گیلان، ابوجعفر قاسم بن محمد تومی تمیمی عالم حنبلی از آمل، اسلام سنی را ترویج کرد. بعداً به او ابوجعفر گفته و مقبره‌اش در رشت مورد احترام قرار گرفت. پس از گرویدن گیلان به شیعه اثنی عشری، او سید دانسته شد. در شرق گیلان، حسن بن علی اطروش ناصرالحق علوی که در هوسم موعظه می‌کرد مردم را به شیعه زیدی فراخواند. مقبره او در آمل توسط زوار گیل شرقی زیارت می‌شد. تفرقه بین غرب حنبلی گیلان و شرق زیدی ناصری گیلان قرنها ادامه یافت و همچون شکافی سیاسی و فرهنگی عمل کرد. از قرن یازدهم میلادی علمای سنی و حنبلی زیادی از غرب گیلان با نسب گیلانی برخاستند. گیل‌های شرقی به دیلمیان زیدی مرتبط شدند و در بسط دیلمی قرن دهم (به بیان مینورسکی) مشارکت کردند.

گیلها همچون دیلمیان یک سلسله شاهی در نظر می‌گرفتند که معمولاً متعلق به خاندان سلطنتی به نام شاهانشاهاوند بود و ساکن منطقه داخل در شمال غرب لاهیجان بود. از جمله شاهانشان لیلی بن شاهدوست بود که در یک نبرد برای فتح توس کشته شد. خاندان سلطنتی دیگر گیلی زیاریان بودند که از ۹۳۲ تا ربع آخر قرن یازدهم بر گرگان و طبرستان حکومت می‌کردند.

همچنین دودمان بوییان در سده چهارم از لاهیجان برخاستند که نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند. آنان در دوران فرمانروایی خود به بغداد لشکر کشیدند و خلیفه عباسی را شکست دادند.

 

گیلان در نقشه‌ای مربوط به ۹۷۰ میلادی

 

گیلان و دیلمان حتی پس از آوردن اسلام و بسط دیلمی، از نظر سیاسی شبه مستقل و جدا ماندند. زیاریان، بوییان و بعدها سلجوقیان تلاش کردند از خارج تاثیرگذار باشند و در پاره‌ای از زمانها می‌توانستند خراج مطالبه کنند، ولی نتوانستند حکمرانی یا مالیات منظم تحمیل کنند. و گیلان به طور اسمی زیر فرمان آنان بود. نتیجتاً گیلان، حداقل در زمانهایی خراج پرداخت می‌کرد. در پیوند با این تحول اسلام سنی مطلوبیت یافت و گاهی خاندانهایی که در این سرزمین تا آخر قرن شانزدهم شریک بودند بدان کمک کردند. زرتشتی گری و مسیحیت هم ناپدید شدند.

زیدیان شرق گیلان از حکمرانان علوی مستقر در هوسم در قرون دهم و یازدهم میلادی هواداری می‌کردند. به هر حال، بیشتر کشور همچنان در کنترل سران محلی خانوادگی بود. در قرن دوازدهم لاهیجان جای هوسم را به عنوان مرکز فرمانروایان زیدی علوی گرفت. لاهیجان، که خاندان دیلمی آل بویه که نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند، از آن نشات می‌گیرد، در قرن دهم همچنان دیلمی پنداشته می‌شد. هم اکنون این شهر اصلی شرق گیلان است.

در حدود العالم که کتابی فارسی درباره جغرافیا در سال ۹۸۲ میلادی ست، به گیلان اشاره شده‌است. در دوره ملکشاه، سومین سلطان سلجوقی، یک فرقه مخفی اسماعیلی که هسته مقاومت شیعی در برابر سلجوقیان بود در گیلان ایجاد شد و نهایتاً با عنوان حشاشین معروف شد.

حمله مغول

در دوره ایلخانان مغول گیلان نخست مستقل ماند. گیلان، تنها منطقه‌ای در ایران بود که در دوره حکومت مغول، وقتی همه کشور در اشغال مغولان بود، واقعاً مستقل مانده بود و حتی پس از اشغال پرهزینه آن توسط الجایتو همان طور باقی‌ماند. هیچ حاکم مغولی به گیلان فرستاده نشد، در عوض؛ ایلخان به فرمانروای بیه پیش اجازه داد کل منطقه را زیر فرمان خود در آورد و به نشانه حسن نیت یک دختر مغول به او داد.در زمان اولجایتوی ایلخان در ۷۰۶ هجری/۱۳۰۷ میلادی مغولان موفق شدند فقط برای مدت کوتاهی این سرزمین را تصرف کنند. الجایتو کارزار بزرگی را برای مطیع کردن گیلان انجام داد. مغولها تلفات بسیاری دادند، و الجایتو فقط به به رسمیت شناخته شدن ظاهری سلطه‌اشدست یافت. بنابراین گیلان به امپراطوری ایلخانی پیوست ولی همچنان خاندان‌های محلیش بر آن حکم می‌راندند.در آن دوره در غرب گیلان مذاهب حنبلی و به تعداد کمتر شافعی و مذهب طبری مورخ و مفسر قرآن که اکنون منقرض شده فراگیر تر بودند. در شرق مذهب زیدی باقی‌مانده بود.

اشغال ترکی-مغولی در قرن سیزدهم میلادی، منجر به سرازیر شدن پناهندگان از جمله قاجارها به این منطقهٔ از نظر جمعیتی متراکم شد.

ظهور کیاییان


پس از ۱۳۶۷-۶۸ علی کیا بن امیرکیای ملطی، یک رهبر علوی کنترل شرق گیلان را با پشتیبانی سادات مرعشی حاکم در مازندران به دست گرفت. او و جانشینانش خود را در لاهیجان مستقر ساختند و بر همه شرق گیلان تا اوایل عصر صفوی حکم راندند. آل کیا در بین حکومت‌های محلی گیلان پس از ورود اسلام طولانی‌ترین حکومت را دارد.  در غرب گیلان خاندان سنی شافعی اسحاقوندی از نیمه قرن سیزدهم به قدرت رسید. این خاندان که مقرّش فومن بود، تدریجاً همهٔ غرب گیلان را تصرف کرد. هر دو خاندان توسط شاه عباس صفوی از بین رفتند و گیلان تحت فرمان حکام منصوب دولت مرکزی در آمد.

دوره صفویه

مقبره شیخ زاهد گیلانی، پدر همسر و استاد شیخ صفی الدین اردبیلی نیای بزرگ دودمان صفویان، در لاهیجان

 

مناطق عمده گیلان در این دوره حاکمان خودشان را داشتند که اغلب در حال جنگ با همدیگر بودند اما با هم همکاری می‌کردند تا از نزدیکی به قدرت‌های خارجی دوری کنند. کوه‌های بلند با گذرگاه‌های باریک پرپیچ و خم، جنگل‌های غیر قابل تسخیر، باران‌های فراوان، و اقلیم نامناسب، موجب می‌شد فاتحان قدرتمند، قناعت کردن به یک نشانه اتحاد (مثلاً بازدید از بارگاه)، و پرداخت منظم خراج، را کاری عاقلانه بپندارند. بنابراین گیلان تا زمانی که موفق می‌شد یک حکومت خودمختار بماند، منطقه‌ای شد مطلوب پناهندگان سیاسی، از جمله شاه اسماعیل صفوی که در جوانی و پیش از رسیدن به قدرت به مدت ۶ سال در گیلان پناهنده شد. در اواخر سده ۱۵ و اوایل سده ۱۶ میلادی، گیلان تحت سلطه اعضای دو خاندان محلی بود. بیه پس (به مرکزیت فومن؛ و بعداً رشت)، یک منطقه سنی، که توسط امیره دوباج شفیعی از خاندان دوباج/عشقوند اداره می‌شد، که اصل و نسبش را به پادشاهان ساسانی و پیش از آن می‌رساند، و در همان زمان، ادعای تبار از اسحاق نبی می‌کرد. بیه پیش (به مرکزیت لاهیجان)، عموماً شیعه، و تحت فرمان کارکیا میرزا علی، سیدی از خاندان شیعه زیدی امیرکیایی، خانواده‌ای از نسبتاً نوپادشاهان، بود، گرچه هیچ یک از اعضای آن هم در داشتن ادعای اصل و نسب ساسانی شک نداشت. فرمانروایان بیه‌پیش و بیه‌پس، جدا از روابط خانوادگی و اتحاد گهگاهشان، اغلب در حال جنگ بودند. بیه پیش در زمان میرزا علی، که قدرت برترش اغلب عملاً توسط فرمانروای بیه پس و غرب مازندران تصدیق می‌شد، به اوج خود رسید. میرزا علی به امیره اسحاق، که خواهرش را به ازدواج او درآورده بود، علاقه ویژه‌ای ابراز می‌کرد. به هرحال، اولین تخم دشمنی بین دو فرمانروای بیه پیش و بیه پس در سال ۸۹۹ شمسی کاشته شد، وقتی امیره اسحاق، که در ظاهر روابط دوستانه‌ای با الوند بیگ، شاهزاده آق قویونلو داشت، سعی کرد شاه آینده، اسماعیل را در راهش از گیلان به اردبیل بدزدد.

پس از جابجایی تخت نشینان آق قویونلو و تضعیف دربار تبریز، آتش فروختهٔ میرزا علی دگر باره شعله‌ور شد و به فکر افتاد به منطقهٔ طارم هجوم برده آن را از دست ترکمن‌ها بازپس گیرد که این دشمنی رستم شاه آق قوینلو را برانگیخت و این دو همواره علیه هم فعالیت سیاسی و نظامی انجام می‌دادند. کیاییان در راستای مخالفت با قدرت سیاسی آق قویونلو، از نهضت صفویه حمایت کردند.  شاه اسماعیل صفوی جوان، بنیانگذار سلسله صفوی، به گیلان پناه آورد و شش سال (و به گفته لاهیجی هشت سال) در آن ماند، تا این که فروپاشی امپراطوری آق قویونلو، که به او فرصتی را که دنبالش بود تا تخت پادشاهی ایران را در سال ۹۰۵ شمسی تصاحب کند داد. اسماعیل از ماندن نزد امیره اسحاق، فرمانروای رشت، که توسط مشاوران برای او تعیین شدن اجتناب کرد، احتمالاً به خاطر این که نمی‌توانست به یک سنی اعتماد کند. به هر حال، او به آسانی، دعوت حاکم عالی مقام وقت گیلان، کارکیا میرزا علی شیعه از لاهیجان را، که با آق قویونلو بارها جنگیده بود و با محفل صفوی مرتبط بود، پذیرفت. اهمیت تاریخی خاندان آل کیا در این برهه، این است که کارکیا میرزا علی در مقابله با رستم شاه آق قوینلو، از اسماعیل میرزای صفوی حمایت و او را در گیلان مخفی کرد. سیاست کارکیاییان در این واقعه، دو جانبه بود. او از یک طرف، از جمله مریدان پدر و جد اسماعیل بود و از طرف دیگر نمی‌خواست خشم آق قویونلوها را برانگیزد و گرفتار تاخت و تاز آنان شود. رستم بیگ شاهزاده آق قویونلو بارها روش‌های صلح آمیز را همانند روش‌های نظامی، برای تسلیم کردن اسماعیل آزمود، ولی میرزا علی هرگز تسلیم نشد. زمانی که سپاهیان رستم شاه در جستجوی اسماعیل میرزای صفوی وارد گیلان شدند دستور داد که قفس بزرگی فراهم کنند و اسماعیل را درون آن قرار دهند و از درخت آویزان کنند. کارکیا سپس سوگند یادکرد که «... پای چنین کسی روی خاک قلمرو او نیست...».

در سال ۹۰۷، میرزا علی از امیره اسحاق خواست که عباس، فرمانده ارتشش را، که میرزا علی به او به خاطر ریاکاریش در جریان محاصره ساری، داشتن عقاید افراطی سنی، و ترتیب دادن معاهده صلح بین امیره اسحاق و الوند بیگ آق قویونلو مشکوک بود، برکنار کند. به هر حال، به نظر می‌رسد دلیل اصلی، توانایی اثبات شده عباس و برادرانش به عنوان رهبران نظامی ممتازی بود که میرزا علی نمی‌توانست بر آنان چیره شود. امیره اسحاق، از اجابت کردن سر باز زد و در نبرد سفیدرود، نیروهای بیه پیش تار و مار شدند و بر اساس مفاد یک معاهده صلح در همان سال، کوچصفهان، به امیره اسحاق حاکم بیه پس در فومن واگذار شد. از ۹۰۷، کوچصفهان، که بر سرش جنگ‌های بسیاری انجام گرفت که همه گیلان را ویران کرد، مایه دودستگی بین این دو شد. جیهان و رحمت آباد هم بعد از یک شکست دیگر در سال ۹۰۸ از دست رفتند، شکستی که در آن به خصوص لاهیجان به شدت آسیب دید. عباس سر فرمانده بیه پیش را برای مراد خان آق قویونلو فرستاد، و زنان و کودکان بیه پیش را به بیه پس اخراج کرد، جایی که آنها تا پایان معاهده صلح نگه داشته شدند، تا این که او آنها را به بهای بازار برده‌ها، به شوهران و پدرانشان فروخت. امیره اسحاق در همان سال درگذشت، و پسر و جانشینش امیره علاء الدین، که علی الظاهر از قضیه دردناک کوچصفهان، که امرای بیه پیش آن را دارایی با ارزش خود می‌دانستند، آگاه بود و سعی می‌کرد تا آن را به میرزا علی برگرداند، ولی او قبل از این که مقدمات بتواند آماده شود کشته شد. میرزا علی، بیه پیش را به اوج قدرتش رهبری کرد، و چندین ستیزه بر سر قزوین علیه آق قویونلو را برد، و قلمرویش را به تهران و شهریار گستراند، و در زمانهایی تا جاهایی به دوری ساوه در جنوب، رخنه کرد. او معتقد بود یک نمایش نیرو همراه با اصول حکومت مؤثر است. به رحم چندانی علیه دشمن اعتقاد نداشت. اردوکشی‌های بی‌پایان که اغلب همراه با چپاول، آتش زدن، ویران کردن و... بود، کل منطقه را ویران کرد و همه منابع بیه پیش را تا جایی تهی کرد که لشت نشا دیگر قادر به تحمل مخارج حاکم نبود و همه بیه پیش قادر به فرستادن دو هزار تومان خراج تقاضا شده توسط شاه اسماعیل به عنوان مشتلق پیروزیش بر ازبک‌ها در خراسان نبود. میرزا علی طی یک کودتای بدون خونریزی در رانکوه توسط برادرش کارکیا سلطان حسن اول، حاکم لشت نشا، که به یک توافق مخفیانه با حسام الدین، فرمانروای فومن کرده بود، برکنار شد. حسام الدین به هر حال، حاضر نشد به تعهدش عمل کند و در عوض خواست که میرزا علی به عنوان گروگان به سوی او فرستاده شود. وقتی خواسته او رد شد، او رانکوه را تاراج کرد. سلطان حسن همچنین نتوانست حمایت برادرانش، به خصوص سلطان هاسم که نامزدیش توسط میرزا علی برای جانشینی او دلیل اصلی کودتا بود را، به دست آورد. ناامید از ایستادگی خصمانه و مخالفت آمیز حسام الدین، و با احساس ناامنی از حکومت خود، سلطان حسن، دو بار فرزند خود، سلطان احمد را برای شفاعت به بارگاه فرستاد. شاه اسماعیل اول یک امیر با ارتش را برای نشاندن بحثها فرستاد، ولی حضور ارتش صفوی مشکلات بیشتری ایجاد کرد. وقتی فرستاده دوم شاه اسماعیل به حسام الدین هم دست خالی برگشت، پادشاه به شیخ نجم الدین مسعود رشتی، فرمانده جدید خود، دستور داد تا بین این دو حکمیت کند. نماینده شیخ نجم الدین و نماینده حسن با هم به فومن رسیدند و هر دو به فرمان حسام الدین دستگیر شدند.

قلعه رودخان در سال ۹۱۸ تا ۹۲۱ هجری قمری برای سلطان حسام‌الدین امیره دوباج بن امیر علاءالدین اسحاقی تجدید بنا شده‌است

 

شاه اسماعیل، خشمگین از تمرد حسام الدین که به نظر می‌رسید خراج منظم را هم نپرداخته بود، تصمیم گرفت او را مجازات کند. یک ارتش صفوی از گیلان عبور کرد و شروع به تاراج این دیار کرد. گسکر و کوچصفهان فتح شدند، و ارتش وانمود کرد به سوی رشت حرکت می‌کند. شاه شخصاً به نیروها در کوچصفهان پیوست. حسام الدین، که به خوبی از بی رحمی شاه اسماعیل در مجازات دشمنان شکست خورده آگاه بود، که تلاش کرد تا شاه را راضی کند، از شیخ نجم الدین که در عین حال از حسام الدین هدایای باارزشی گرفته بود و هم دیگر توان تحمل باران‌های پیوسته را نداشت، خواست تا اردوکشی را خاتمه دهد. او ناگهان منطقه را ترک کرد، ارتش را باقی گذاشت و به شیخ نجم الدین اجازه داد مساله را بین این دو را طبق صلاحدید خودش فرونشاند. در همین زمان، میرزا علی که از وفاداری سلطان حسن مطمئن نبود، طی پیمانی مخفیانه با برادران و مسئولان سابق دربارش، سلطان حسن را کشت، ولی روز بعد خودش توسط اشراف وفادار به سلطان حسن کشته شد. پسر حسن، کارکیا سلطان احمد اول، که آن زمان در اردوگاه بود، فقط برای استفاده از توانایی‌های خود به عنوان یک رییس بی نفوذ به لاهیجان برگشت. قدرت حقیقی توسط وزیر سدید اداره می‌شد، کسی که این شاهزاده جوان را به طرزی روشمند با حذف هوادارانش و برگماشتن خویشان و شرکای خود بر مناصب کلیدی، ایزوله کرده بود. او برای پیمودن راه خود برای قدرت خودش به عنوان فرمانروای مطلق، فرستاده‌ای به سوی حسام الدین فرستاد و به او قول صلح را داد تا همکاری با او برای حذف سلطان احمد به نفع خودش را تضمین کند. علاوه بر این، او همچنین رابطه‌ای دوستانه با محرم اسرار قدرتمند شاه، شیخ نجم الدین برقرار کرد، و از طریق او یک فرمان سلطنتی به دست آورد که به او اجازه می‌داد به دلخواه خود هر که را خواست بکشد. سدید به شیخ نجم الدین وقتی برای حکمیت آمد، از پیمان خود با حسام الدین اطلاع داد. شیخ نجم الدین، که اهل بیه پس بود و بنا بر گفته لاهیجی، به خاطر جان خودش می‌ترسید، تسلیم همه خواسته‌های حسام الدین شد، و حتی قول لشت نشا، زادبوم سنتی سلطان احمد را به او داد. احمد خان چاره‌ای جز پذیرفتن نداشت زیرا پیمان صلح تصریح می‌کرد که سدید تنها نماینده دربار در صورت هر نوع عدم توافق بین او و سدید بود. سلطان احمد در نهایت موفق شد در سال ۹۱۲ سدید را وقتی او در حال خواب بود بکشد. مرگ سدید خصومت نجم الدین، که تصمیم گرفته بود سلطان احمد را با تقاضای خراج، فرستادن او به بارگاه و تلاش برای مخالف ساختن شاه اسماعیل با او، مجازات کند، را بر انگیخت. موارد متعددی فرمان‌های سلطنتی به دست دو طرف رسید که یکی یا دیگری را به حکومت لشت نشا تعیین می‌کرد، و در همین زمان، لشت نشا توسط حسام الدین ویران شد. مرگ شیخ نجم الدین در سال ۹۱۵ حسام الدین را از متحد قدرتمندش محروم کرد. سال بعد، سلطان احمد با هدایایی گرانقیمت برای شاه اسماعیل، به بارگاه رفت که در نتیجه او را به عنوان فرماندار کل ناحیه خزر از آستارا تا استرآباد منصوب کرد.

حکمرانی امیره دوباج

امیره دوباج، جانشین پدرش حسام الدین شد. او احتمالاً در واکنش به روابط خوب سلطان احمد خان، ولی به احتمال بیشتر چون در توافق مخفیانه با دربار عثمانی بود، خود را آن قدر قوی احساس می‌کرد که ملزومات وفاداری به شاه اسماعیل را به جا نیاورد. (دم از استعداد و استقلال می‌زد و لوازم اطاعت و انقیاد به عمل نمی‌آورد، اینالچیک به گیلان به عنوان یک ایالت مرزی خودمختار در امپراطوری عثمانی اشاره می‌کند). در ۹۲۵، شاه اسماعیل به احمد خان و برخی از حکام محلی مازندران و رستم دار، از جمله دورمش خان، و زینال خان شاملو، دستور داد بیه پس را فتح کنند. امیره دوباج، تصمیم گرفت به جای مواجهه به تنهایی با سپاه صفوی، هدایایی به دربار بفرستد، و تقاضای بخشایندگی کند و در همان زمان از احمد خان که در آن زمان در اردوگاه سلطنتی بود خواهش کند، تا پادرمیانی کند. شاه اسماعیل که هیچگاه از شکست در چالدران بهبود نیافت، و احتمالاً از روابط دوباج با سلطان سلیم آگاه نبود، او را بخشید. امیره دوباج سکه‌هایی به نام شاه اسماعیل زد و یک سال بعد از دربار بازدید کرد، که در آن موقع لقب مظفر سلطان را دریافت کرد و دختر شاه اسماعیل به همسری او در آمد. در ۹۳۵ کارکیا احمد به قزوین، پایتخت، رفت تا تابعیت خود را به شاه طهماسب جوان اعلام کند. به ترغیب شاه طهماسب، او مذهب زیدی خود را ترک کرد و شیعه اثنی عشری را پذیرفت، مذهبی که او تلاش کرد پس از بازگشتش به گیلان، بر رعایایش تحمیل کند. پس از یک دوره حکومت سی سال و دو ماهه، احمد خان در شعبان ۹۴۰ درگذشت. جانشین او کارکیا سلطان حسن دوم بود، که در ۹۴۳ بر اثر طاعون درگذشت. پسر حسن، احمد، که بعدها به عنوان خان احمد خان (دوره حکومت: ۹۴۴ - ۱۰۰۰) شناخته شد، که در زمان مرگ پدرش فقط یک سال داشت، توسط امیره عباس، یکی از اعیان محلی که در آن زمان در قدرت بود، فرمانروای بیه پیش اعلام شده بود. در جنگ داخلی پس از مرگ شاه اسماعیل اول بین گروه‌های رقیب قزلباش، مظفر سلطان که با وجود ازدواج با خواهر شاه رابطه دوستانه‌ای با دربار نداشت، از استاجلوها شورشی علیه قوای دیوسلطان، امیرالامرا که به نام شاه جدید طهماسب جوان عمل می‌کرد حمایت کرد. پس از سرکوب شورش مظفر سلطان هراسان از انتقام شاه تهماسب به خاطر حمایتش از امرای شورشی، و یحتمل ارتباط با دربار عثمانی که به گیلان، منبع تولید ماده خام برای صنعت پررونق ابریشم عثمانی چشم داشت، مصمم به براندازی قدرت صفوی شد. بنا به گفته قاضی احمد تماسهایی با دیکر دشمن شدید صفویان به نام عبیدالله خان حاکم ازبک بخارا هم برقرار کرده بود. او پس از مرگ همسرش در ۹۳۸ کاملاً از دربار صفوی جدا شد و در جریان اشغال آذربایجان توسط سلطان سلیمان عثمانی در ۹۴۰، به امید این که سلیمان به زودی بر سلطنت صفوی پایان دهد، در راس ارتشی ۸۰۰۰ نفری به او پیوست. سیاست زمین سوخته شاه تهماسب که نمی‌خواست نبرد مخرب چالدران را تکرار کند، علاوه بر سرمای زودرس شدید آن سال، قشون عثمانی را مجبور به عقب نشینی کرد. مظفر سلطان هراسان و در ناامیدی به گیلان برگشت، ولی پیش از رسیدن به رشت، تختگاه حکومت، مورد حمله یکی از همراهانش، امیره حاتم کهدم قرار گرفت و شکست خورد. او گیلان را ترک کرد و به سلطان خلیل حاکم وقت شیروان پناه برد که او هم با یک دختر شاه اسماعیل ازدواج کرده بود. سلطان خلیل به زودی در جمادی‌الاول ۹۴۲ در گذشت و مظفرسلطان به تبریز برده و ۷ ربیع‌الثانی ۹۴۷/۱۷ فوریه ۱۵۳۷ در ملا عام زنده زنده به دستور شاه تهماسب سوزانده شد. اندکی بعد رستم فومنی، یکی از امرای سابق عالی رتبه مظفرسلطان به امیره حاتم حمله و او را که خود را در بیه پس مستقر کرده و به نام خود سکه ضرب کرده بود اسیر کرد. امیره حاتم در زنجیر به دربار فرستاده شد، ولی نهایتاً از او عذرخواهی شد و به کرمان فرستاده شد.

 

حکمرانی خان احمد خان

مسجد چهار پادشاهان در لاهیجان بقعه چهار تن از شاهان کیایی بیه پیش است.

 

پس از مرگ کارکیا حسن در ۹۴۴، کیا خور کیای طالقانی وکیل سابق او شاه تهماسب را متقاعد کرد برادرش بهرام میرزا را در راس ارتشی بزرگ به حکومت گیلان بفرستد. بهرام میرزا در دیلمان استقرار یافت و جندماه بعد کیا خور کیا را، که بسیار مورد احترام مردم گیلان بود زندانی کرد. مردم شوریدند و شاهزاده را شکست دادند و او به قزوین فرار کرد. در ۹۴۵ خان احمد خان فرمانروای خردسال بیه پیش، فرمانی سلطنتی دریافت کرد که بیه پس را هم به قلمروش ضمیمه می‌کرد، نتیجتاً او را تنها فرمانروای گیلان می‌کرد. قساوت‌های سپاه بیه پیش و وضع بحرانی پیش آمده در پی اشغالگری آنان منجر به دعوت مردم بیه پس از امیره شاهرخ، فامیل دور مظفرسلطان مقیم در خلخال برای به دست گیری حکومت بیه پس شد. او در شوال ۹۵۰ وارد گیلان شد و به نام شاه تهماسب سکه ضرب کرد. او که قبلاً هفت سال حکومت کرده بود به دلیل شکایت‌های خان احمد خان به دربار فرستاده شده بود. امیره شاهرخ که با توطئه‌های خان احمد خان که می‌خواست باز حکومت بیه پس را بر عهده بگیرد مواجه بود و یارای برآوری نیازهای مالی قزلباشان را نداشت به طور سری گیلان را ترک کرد. ولی توسط قشون تعقیب کننده‌اش دستگیر و در تبریز به همراه همه وکلایش اعدام شد. سپس در بیه پس آشوب کامل حکمفرما شد و کودکان دزدیده می‌شدند و به بردگی فروخته می‌شدند. نهایتاً شاه تهماسب حکومت بیه پس را به سلطان محمود از پسران مقیم خلخال مظفرسلطان گرفت و کارکیا سلطان به عنوان وکیلش سپرد. آنها در ۹۶۵ به رشت رسیدند ولی اندکی بعد کارکیا احمد به امید تضمین کردن حکومت بیه پس برای خود به دربار شکایت برد که سلطان محمود مناسب حکومت نیست. شاه تهماسب هر دو را به دادگاه فرستاد؛ محمود به تبعید به شیراز فرستاده شد که به تحریک خان احمد خان توسط محمد بن غیاث الدین منصور شیرازی که به عنوان مربیش گماشته شده بود مسموم شد. حالا دیگر خان احمدخان فرمانروای بزرگ بیه پس علاوه بر بیه پیش بود. شاه تهماسب برای کاهش قدرت او که نشانه‌هایی از نافرمانی نشان داده بود و برای بیست سال به دربار نرفته بود حکومت را به جمشید خان پسر مظفرسلطان و نوه خودش داد. همزمان به خان احمد خان فرمان داده شد که گسکر را به ارباب سابقش امیره ساسان که خان احمد خان آنجا را از چنگش درآورده بود واگذار کند. خان احمد خان بیه پس را واگذار کرد ولی با ادعای این که کوچصفهان همواره جزء بیه پیش بوده از واگذاری آن امتناع کرد (کوچصفهان در ۸۸۲ در دوره حکومت سلطان محمد بیه پس به آن ملحق شد و در ۹۰۷ باز بدان پیوست) شاه برای سرکوب شورش او یکی از معتمدینش یولقلی بیک ذوالقدر را به ماموریت صلح به گیلان فرستاد. در ذوالحجه ۹۷۴ امیره ساسان در یک حمله غافلگیرکننده در نزدیکی سیاه رودبار توسط شاه منصور لاهیجی فرمانده نظامی لاهیجان و حاکم کوچصفهان تار و مار شد. یولقلی بیک ذوالقدر نماینده شاه، که در رشت بود با عده‌ای از وکلایش کشته شد و سرش برای خان احمد خان که پیروزمندانه وارد رشت شد فرستاده شد. شاه تهماسب که هنوز به امید راه حلی صلح آمیز بود نامه‌ای تهدیدآمیز برای خان احمدخان فرستاد و در آن جرایم او و اقدامات آشوبگرانه‌اش را برشمرد ولی به او در صورت رفتن به دربار قول بخشش داد. خان احمد خان در پاسخ از نرفتن به دربار به مدت ۲۰ سال عذر خواست ولی اجابت نکرد. او دلیل غیبتش را خواسته‌های گزاف امرای قزلباش و دبیران دیوان دانست. سپس شاه که از قبل از نقش منفی او در مسموم کردن سلطان محمود و این که چندین فرستاده سلطنتی برای دستگیری غیاث الدین منصور که در پناه خان احمد بود دست خالی از پیش او برگشته بودند، عصبانی بود به امرایش دستور داد به گیلان بروند و او را دستگیر کنند. خان احمد سپاهش را منظم کرد و برای نبرد آماده شد ولی سپاهش تحت هدایت کیا رستم حاکم نظامی رشت شکست خورد و او متواری شد. ارتش صفوی قساوت‌های بسیاری در گیلان مرتکب شد، یکسره اموال را غارت و تخریب کرد و مردم را در جستجوی خان احمد کشت. او نهایتاً دستگیر و در قلعه قهقهه آذربایجان زندانی شد. او در آنجا با شاهزاده اسماعیل، شاه اسماعیل دوم بعدی دوست شد، که در نتیجه آن شاه تهماسب هراسان از شورش در قلعه، خان احمد خان را به قلعه استخر در فارس فرستاد که در آنجا ده سال ماند. پس از برکناری خان احمد خان، بیه پس در دوره جمشید خان که وارد فومن شد و با دختر شاه تهماسب بعداً ازدواج کرد از یک دوره صلح برخوردار شد. الله قلی بیگ سلطان استاجلو که خان احمد را دستگیر کرده بود به عنوان لـلهٔ شاهزاده محمود میرزا با حکومت لاهیجان پاداش گرفت و بقیه بیه پیش بین دیگر امرای قزلباش تقسیم شد. حکمرانی سختگیرانه امرا که نیازهای زیاد آنان انگار به پایان نمی‌رسید نهایتاً منجر به خیزش مردمی در ۹۷۹ در لاهیجان شد. مردم قلعه لاهیجان را در نبود الله قلی سلطان مورد حمله قرار داده همه از جمله زنان و کودکان را کشتند و همچنین امیره ساسان حاکم گسکر را شکست دادند. قیام با کشته شدن رهبرش که یک دوباج بود، در نبرد با سپاه اعزامی از سوی شاه تهماسب پایان یافت. در ۹۸۵ که شاه جدید سلطان محمد خدابنده به پیشنهاد ملکه‌اش که خویش نزدیک خان احمد و قدرت اصلی بود او را از استخر آزاد کرد و قلمروی سابقش در بیه پیش را بدو داد. فرمان قبلی آزادی خان احمد خان را شاه اسماعیل دوم شاه قبل از خدابنده صادر کرده بود ولی مشخصاً مورد اجرا قرار نگرفته بود. بازگشت خان احمد خان، که هدف تنها حاکم گیلان شدن را از کف نداده بود آغازی بر دوره جدیدی از نزاع‌های بیرحمانه به مدت چهارده سال بود و حاکم شیروان را هم درگیر کرد. گیلان از قحطی شدید رنج می‌برد. خان احمد اندک مدتی پس از رسیدن به گیلان به بیه پس حمله کرد. قوای جمشید خان همه سربازان خان احمد را تارومار کردند و از سر آنها مناره ساختند. این موجب اتمام تلاش‌های مکرر او برای فتح یا اقلاً کنترل بیه پس نشد. در همین زمان جمشید خان برکنار و دو ماه بعد در توطئه‌ای به طراحی سردارانش کشته شد. میرزا کامران کهدم رهبر کودتا که تلاش می‌کرد حکومت بیه پس را برای خود تضمین کند خزانه جمشیدخان را به عنوان هدیه به همراه نامه‌ای که جمشیدخان را متهم به پناه دادن به امیال شورش‌گرایانه می‌کرد به دربار فرستاد. او به مسئولین دربار رشوه هم داد و تقاضای فرمان سلطنتی برای انتصاب به حکومت بیه پس را کرد. سلطان محمد خدابندهٔ بی خاصیت که مشکلات بزرگتری در قلمروی خودش داشت او را بعنوان حاکم موقت بیه پس گمارد و به خان احمد که در صدد بازپس گیری کوچصفهان بود هشدار داد در امور بیه پس دخالت نکند. خان احمد که از میرزا کامران بیشتر از پیشینیانش می‌هراسید از دربار تقاضا کرد منطقه بین امرای قزلباش تقسیم شود. شاه که به خان احمد علاقه‌مند شده بود و از قتل جمشیدخان توسط میرزا کامران متنفر بود سلمان خان را به رشت فرستاد و بقیه بیه پس را بین چند امیر استاجلو تقسیم کرد. در همین حین، شیرزاد ماکلوانی که ارتش بزرگی را حول مرد جوانی (قلندر پسر به گفته اسکندر بیگ) که به او محمود خان می‌گفت و مدعی بود پسر جمشیدخان فقید است جمع کرده بود با شاهزاده دروغین به رشت وارد شد ولی پس از این که دریافت سلمان خان در راس ارتشی رهسپار گیلان است وفاداریش را به خان احمدخان اعلام کرد. درست در خارج رشت کشمکشی درگرفت که در آن شیرزاد اسیر و چند روز بعد کشته شد. امرای قزلباش که فاتحانه وارد رشت شدند ولی خود را بین جمعیتی بسیار متخاصم که آنان و سربازانشان را شب و روز مورد آزار قرار می‌دادند کاملاً جدا یافتند، پریشان و بی سامان به قزوین برگشتند. آنان ابراهیم خان، پسر جوانتر جمشید خان را با خود بردند و رشت را به محمد امین خان برادر بزرگش سپردند. مدتی بیه پس توانست از از یک دوره مختصر صلح برخوردار شود تا این که علی بیگ خان فومن، پسر وکیل سابق جمشید خان از قزوین برای تصاحب قدرت به عنوان امین محمد امین خان بازگشت. نزاعها دوباره با شرکت قوای گسکر و تالش بالا گرفت و برای مدتی بیه پس بین دو مرکز رشت و فومن تقسیم شد (به ترتیب تحت نفوذ محمد امین و ابراهیم خان). پس از آن که منازعات نهایتاً تمام شد ابراهیم خان حکمران صوری و وکیلش علی بیگ حاکم واقعی بیه پس بودند در حالی که محمد امین خان که توسط خان احمد ربوده شده و برای مدت کوتاهی تحت حفاظتش حاکم رشت بود، در لشت نشا تحت حفاظت خان احمد پناهنده بود.

فتح گیلان توسط شاه عباس

شاه بعدی عباس یکم که مصمم به تشکیل یک دولت مرکزی قوی برای همه ایران بود منتظر فرصت مناسب برای مقهور کردن خان احمد مستقل اندیش بود که با خواهر شاه ازدواج کرده بود. وقتی خان احمد از تسلیم کردن امرای خائن قزلباش که در گیلان به او پناه آورده بودند سرباز زد و در عوض ۱۵۰ تومان پول نقد فرستاد که خشم شاه عباس را برانگیخت فرصت مناسب فراهم آمد. مشغولیت قبلی شاه عباس با عثمانی و ازبکان در آن زمان موقتاً او را از برکنار کردن خان احمد بازداشت. عثمانیها که آذربایجان و بخش بزرگی از ساحل غربی دریای خزر را در کنترل داشتند، ناوگان بزرگی در آنجا سازمان داده بودند که بهشان امکان برقراری یک خط ارتباطی مستقیم با خان احمد و حاکم ازبک بخارا را که به اشغال خراسان تشویقش می‌کردند، می‌داد. خان احمد هنگام رد پیشنهاد شاه عباس برای یک اتحاد جدید مبتنی بر ازدواج نمی‌توانسته بی خبر از حضور عثمانی در آن نزدیکی بوده باشد. پس از این که سلطان عثمانی که با جنگی با هابسبورگها مواجه بود پیمان صلحی با شاه عباس منعقد کرد (خان احمد از شاه بابت این پیمان در نامه‌ای که به او فرستاد انتقاد کرد) این وضعیت پایدار نماند ولی آذربایجان همچنان در دست عثمانیان بود و ازبکان به خراسان یورش می‌بردند. در ۹۹۹ شاه عباس پیشنهاد جدیدی برای اتحاد مبتنی بر ازدواج با خواستگاری از دختر جوان او برای پسرش صفی میرزا ارائه کرد که خان احمد ردش کرد. در سال بعد، وقتی شاه عباس فهمید خان احمد وزیرش را برای سازماندهی یک حمله مشترک همزمان علیه خود به دربار عثمانی فرستاده تصمیم گرفت کار بنده سابقش را یک بار و برای همیشه یکسره کند. خان احمد نومیدانه، از تزار روسیه تقاضای حفاظت کرد، ولی پاسخ تزار نتوانست به موقع برسد و فرهاد خان قهرمانلو فرمانده سپاه آذربایجان دستور یافت گیلان را فتح کند. فرهاد خان از راه گسکر و آستارا وارد گیلان شد و به پشتیبانی قوای گسکر و بیه پس در ۵ شوال ۱۰۰۰/ ۱۵ ژوئیه ۱۵۹۲ قوای خان احمد را تار و مار کرد. سپاه صفوی در نمایش عادی بی رحمیش زیاده روی کرد. بنا به روایت شاهد عینی اروج بیگ بیات حدود ۱۰۰۰۰ نفر که نصف آنها زنان و کودکان بودند در یک شهر قتل‌عام شدند و همسر حاکم شهر زنده زنده سوزانده شد. شاه عباس سعی کرد با اعطای عفو و حکومت بیه پیش به خان احمد، او را در ایران نگه دارد ولی او که آشکارا رفتار شاه عباس را با امیران خائن که به او روی آورده بودند به یاد می‌آورد با محمد امین به شیروان و از آنجا به امید استفاده از دربار عثمانی برای بازپس گیری قلمروش به استانبول گریخت. او آنجا در تبعید در ۱۰۰۵ درگذشت. چند روز بعد، شاه عباس وارد لاهیجان شد و کاخ خان احمد را کاملاً تخریب کرد، عفو عمومی اعلام کرد و مهدیقلی خان شاملو و علی بیگ سلطان را به عنوان فرمانداران بیه پیش و بیه پس منصوب کرد. خواجه مسیح وزیر سابق خان احمد که به دربار گریخته بود و بنا به گفته فومنی، آمر اصلی اشغال گیلان بود، با عنوان ریش سفید بیه پیش پاداش داده شد. او آداب و رسوم بی سابقه (امور-امبداعه:یعنی محروم کردن دختران از حق ارثشان) و همچنین مالیات‌های مرسوم و ناعادلانه مثل مالیات بر ازدواج و مرگ را که به طور سنتی از سوی حکام محلی جمع آوری می‌شد را منع کرد. (این مالیاتها باید پس از برکناری میرزا علی که آنها را پس از به قدرت رسیدن لغو کرده بود دوباره برقرار شده بوده باشند). یک سال بعد، شاه عباس، مهدیقلی خان را پس از شنیدن شکایت از حکومتداری او برکنار کرد و دستور داد هر مالیات غیرعادلانه اعمال شده توسط خان احمد یا کسان پس از او لغو شود. نهایتاً در ۱۰۰۸ گیلان در اراضی خاصه که توسط وزیران اداره می‌شدند گنجانیده شد.

قیام‌های مردم گیلان

پایان این سلسله محلی موجب نشد مردم محلی مستقل-اندیش آن که اینک دیگر با خواسته‌های روزافزون مسؤولین غیربومی فرستاده شده از دولت مرکزی مواجه بودند به طور کامل فرمانبردار شوند. خاصه شدن گیلان باعث افزایش فشار مالیاتی بر مردم شد و پس از فرمان شاه مبنی بر انحصار ابریشم که مهمترین کالای آن دوران بود، تولیدکنندگان گیلانی (که از عمده ترین مناطق ابریشم خیز بود) مجبور بودند ابریشم را به عوامل شاه بفروشند و خود شاه، آن‌ها را از طرق مختلف به فروش می رساند. به این دلیل عواید ایالات خاصه صرف امور اقتصادی و رفاه حال خود مردم محل نمی‌شد و زندگی آنان را در تنگنا قرار می‌داد. این تغییر سیاست اقتصادی شاه عباس و محرومیت ملاکین و خوانین محلی باعث نارضایتی آنان و تلاش آنان برای شورش به منظور دستیابی به قدرت محلی شد. اقدامات نمایشی گاه‌و‌بیگاه شاه عباس برای کاهش فشار مالیات و التیام اشتباهات چندان موفق نمی‌شد قلب مردم گیلان را به دست بیاورد. قیام‌های مردمی به فاصله چند سال پس از فتح گیلان دوباره ظهور کردند و با وحشیگری معمول قزلباشان سرکوب شدند. قیام حمزه خان تالشی در قلعه شیندان در ۱۰۰۲، با قیام علی بیگ فومنی، فرماندار بیه پس و طالشه کولی در همان سال پی گرفته شد. در یک رخداد شاه عباس دستور قتل‌عام تمامی جمعیت لشت نشا را داد و در مورد دیگر او برای کشتن یکسره زنان و مردان دهات شورشی جلاد اعزام کرد. خطرناکترین شورش در ۱۰۳۸ در لشت نشا کوتاه مدتی پس از مرگ شاه عباس در همان سال رخ داد. با حکمرانی ظالمانه اصلان خان، وزیر گیلان مردم صبر از کف دادند و پیرامون کالنجار سلطان که از کوهها ظهور کرده و مدعی بود پسر امیره جمشید خان فقید بیه پس است جمع شدند. سپاه بزرگی (ده هزار نفر به گفته فومنی) از اجامره از او پیروی کرده او را به عنوان عادل شاه و غریبشاه، شاه اعلام کردند. خانه‌ها، مغازه‌ها، کاروانسراها، بازارها و اقامتگاه کلانتر لاهیجان و دفاتر دولتی غارت و تخریب شدند. عادلشاه نهایتاً از سارو تقی خان وزیر گیلان و مازندران که از تالش پیشروی کرد و لشت نشا را ویران کرد شکست خود. او به هنگام ترک، دختران و زنانی را که سپاهش اسیر کرده بود با خود برد. عادلشاه دستگیر و به دربار فرستاده شد. شاه صفی که در آغاز می‌خواست او را ببخشد، به تحریک اطرافیانش تصمیم گرفت اورا بکشد. مدتی غریب‌شاه را در جشن بزرگی در عمارت عالی قاپو شکنجه داده و پاهای او را نعل‌کرده و آرواره پایینش را سوراخ کردند. در جلوی جمعیت او را در میدان نقش جهان تیرباران کردند.همراهی و پشتیبانی تالشها از حکومت صفویه موجب جلب اعتماد شاهان صفوی به آنان شده بود؛ این اعتماد به حدی بود که پس از سرکوب شورش غریب‌شاه در گیلان، همهٔ مردم گیلک‌نشین مناطق گیلان خلع سلاح شدند و از حمل هرگونه جنگ افزار منع گردیدند و فقط اجازه داشتند برای کارهای کشاورزی از داس استفاده کنند؛ اما تالشان مجاز به حمل هر نوع جنگ‌افزاری بودند.

تالشها و صوفیه

حمدالله مستوفی در نیمۀ نخست سدۀ ۸ ه.ق دربارۀ مردم تالش می‌نویسد: «مردم آنجا جنگی و مردانه باشند... و از مذاهب فراغتی دارند، اما به قوم شیعه و بواطنه نزدیک‌ترند» . بدین‌سبب، از آغاز برآمدن شیوخ صفویه، مردم تالش نقش مهمی در به قدرت رسیدن آنان ایفا نمودند. یخ صفی، سرسلسلۀ این طایفه از جانب امرای تالش حمایت می‌شد و در حلقۀ مریدان او شمار بسیاری از مردم تالش حضور داشتند . شیخ صدرالدین موسی فرزند و جانشین شیخ صفی که از ملک اشرف چوپانی بیمناک بود، نزد هواخواهان تالش خود پناه جست . در ۸۰۶ ه. ق/۱۴۰۳م تیمور پس از ملاقات با خواجه علی در اردبیل بسیاری از مزارع و روستاهای منطقۀ تالش، از آن میان، آستارا و کرگان‌رود را در تیول خاندان او قرار داد . یکی از پسران خواجه علی به نام عبدالرحمان با خانوادۀ خود در منطقۀ تالش‌نشین گسکر اقامت دائمی گزید و در همان‌جا نیز درگذشت . در نخستین لشکرکشی شیخ حیدر به داغستان، بخش مهمی از سپاه او را تالشان تشکیل می‌دادند. در منابع از آنان با عنوان «آبی جامه» یاد شده است . پس از کشته شدن شیخ حیدر، پسرش اسماعیل که نوجوانی بیش نبود، جانشین او شد. در این زمان اسماعیل که در اردبیل به‌سر می‌برد، از بیم جان در خفا رهسپار گیلان شد. در این سفر دده بیگِ تالش از همراهان او بود و مردم تالش در سراسر مسیر اردبیل به لاهیجان، از او به گرمی استقبال و پذیرایی کردند . یکی از علل گرایش مردم تالش به شاه اسماعیل و صفویان، ضدیت آنان با شروانشاهان بود. تالشها با آگاهی از دشمنی میان صفویان و شروانشاهان، رهایی خود را از استیلای آنان در قدرت گرفتن صفویان می‌دیدند .

 

نیاز به راهنمایی دارید؟با ما برای سفارش آگهی و تبلیغ خود تماس بگیرید!